جدول جو
جدول جو

معنی شکست دادن - جستجوی لغت در جدول جو

شکست دادن
کنایه از مغلوب کردن، منهزم ساختن
تصویری از شکست دادن
تصویر شکست دادن
فرهنگ فارسی عمید
شکست دادن
(خَ کَدَ)
شکستن:
به دست غلامان مستش دهم
به چوب شبانان شکستش دهم.
نظامی.
، منهزم کردن. مغلوب کردن. هزیمت دادن. دچار شکست ساختن: هزم، هزیمت، شکست دادن لشکر دشمن را. (از یادداشت مؤلف). منهزم کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شکست دادن
مغلوب کردن پیروز شدن بر
تصویری از شکست دادن
تصویر شکست دادن
فرهنگ لغت هوشیار
شکست دادن
هزيمةً
تصویری از شکست دادن
تصویر شکست دادن
دیکشنری فارسی به عربی
شکست دادن
Defeat
تصویری از شکست دادن
تصویر شکست دادن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
شکست دادن
vaincre
تصویری از شکست دادن
تصویر شکست دادن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
شکست دادن
derrotar
تصویری از شکست دادن
تصویر شکست دادن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
شکست دادن
побеждать
تصویری از شکست دادن
تصویر شکست دادن
دیکشنری فارسی به روسی
شکست دادن
besiegen
تصویری از شکست دادن
تصویر شکست دادن
دیکشنری فارسی به آلمانی
شکست دادن
перемагати
تصویری از شکست دادن
تصویر شکست دادن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
شکست دادن
pokonać
تصویری از شکست دادن
تصویر شکست دادن
دیکشنری فارسی به لهستانی
شکست دادن
打败
تصویری از شکست دادن
تصویر شکست دادن
دیکشنری فارسی به چینی
شکست دادن
derrotar
تصویری از شکست دادن
تصویر شکست دادن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
شکست دادن
sconfiggere
تصویری از شکست دادن
تصویر شکست دادن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
شکست دادن
पराजित करना
تصویری از شکست دادن
تصویر شکست دادن
دیکشنری فارسی به هندی
شکست دادن
mengalahkan
تصویری از شکست دادن
تصویر شکست دادن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
شکست دادن
شکست دینا
تصویری از شکست دادن
تصویر شکست دادن
دیکشنری فارسی به اردو
شکست دادن
পরাজিত করা
تصویری از شکست دادن
تصویر شکست دادن
دیکشنری فارسی به بنگالی
شکست دادن
เอาชนะ
تصویری از شکست دادن
تصویر شکست دادن
دیکشنری فارسی به تایلندی
شکست دادن
kushinda
تصویری از شکست دادن
تصویر شکست دادن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
شکست دادن
yenmek
تصویری از شکست دادن
تصویر شکست دادن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
شکست دادن
verslaan
تصویری از شکست دادن
تصویر شکست دادن
دیکشنری فارسی به هلندی
شکست دادن
לנצח
تصویری از شکست دادن
تصویر شکست دادن
دیکشنری فارسی به عبری
شکست دادن
이기다
تصویری از شکست دادن
تصویر شکست دادن
دیکشنری فارسی به کره ای
شکست دادن
打ち負かす
تصویری از شکست دادن
تصویر شکست دادن
دیکشنری فارسی به ژاپنی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دست دادن
تصویر دست دادن
دست خود را در دست کس دیگر گذاشتن هنگام ملاقات، مصافحه، کنایه از بیعت کردن، پیمان بستن، کنایه از به دست آمدن، حاصل شدن، کنایه از روی دادن، کنایه از میسر شدن
فرهنگ فارسی عمید
(خَ تَ / تِ نُ / نِ / نَ دَ)
شکست رسیدن. مغلوبیت دست دادن. هزیمت یافتن. (یادداشت مؤلف) :
به چیزی که بر ما نیاید شکست
بکوشید و با آن بسایید دست.
فردوسی.
به یک رزم کآمد شما را شکست
کشیدید یکباره از جنگ دست.
فردوسی.
شگفت است کآمد بر ایشان شکست
سپهبد مباد ایچ با رای پست.
فردوسی.
شب آمد درآمد به دارا شکست
سکندر میان تاختن را ببست.
فردوسی.
- شکست اندرآمدن به کسی (نیرویی) ، مغلوب شدن وی. شکست خوردن او:
کنون روز من بر سر آمدهمی
به نیرو شکست اندرآمد همی.
فردوسی.
به هشتم به مصر اندرآمد شکست
سکندر سر راه ایشان ببست.
فردوسی.
- ، قرین نابسامانی و خلل و بی نظمی شدن او:
چو لختی برآمد بر این روزگار
شکست اندرآمد به آموزگار.
فردوسی.
، رنجش و آزردگی رسیدن. رنجیدگی یافتن. (یادداشت مؤلف).
- شکست در دل آمدن، رنج و اندوه شدید آمدن:
همیدون چو او زد به سر بر دو دست
تو گفتی مرا در دل آمد شکست.
فردوسی.
، رخنه و خلل پیدا شدن. نقصان یافتن. فساد و ضعف و تباهی و رکود پدید آمدن. (از یادداشت مؤلف). خلل رسیدن. شکستگی و رخنه پدید آمدن. اختلال و نابسامانی دست دادن.
- شکست اندر آمدن به چیزی، رخنه و خلل پدید آمدن در آن چیز:
همی بود بر تخت زر چار ماه
به پنجم شکست اندرآمد به گاه.
فردوسی.
- شکست به بازار درآمدن،کاسدی آن. از رونق افتادن آن:
به بازار دهقان درآمد شکست
نگهبان گلبن در باغ بست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(وَ قَ)
حالت جدائی گرفتن قشر از مغز و آن علامت رسیدن برخی دانه هاست، جدائی پذیرفتن قشر برخی دانه ها گاه تر نهادن و خیس کردن، حالتی پوست بدن را از بیماری خاص، اظهار ته دلی کردن و مافی الضمیر گفتن. (برهان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شکل دادن
تصویر شکل دادن
تاشیدن چهرنیدن دسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکم دادن
تصویر شکم دادن
انحنا پیدا کردن: دیوار شکم دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پست دادن
تصویر پست دادن
کشیک دادن بنوبت
فرهنگ لغت هوشیار
میزان و تنظیم کردن وضع و حالت و ترتیب نشستن شخص در برابر دوربین عکاسی که غالبا برای رعاین فنی بدستور عکاس صورت میگیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست دادن
تصویر دست دادن
مصافحه کردن، بیعت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
جدایی یافتن قشر از مغز، بر آمدن قشر نازکی از پوست بدن در بعضی از امراض و افتادن آن، اظهار ما فی الضمیر کردن درد دل گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پست دادن
تصویر پست دادن
((~. دَ))
کشیک دادن به نوبت
فرهنگ فارسی معین